انديشه هاي الهام گرفته از نهج البلاغه
نويسنده:شيخ احمد توري
ترجمه:م- علي ميرزايي
ترجمه:م- علي ميرزايي
«نهج البلاغه ، نهج و راهُ روش مسلمانان به سوي وحدت، سيادت، افتخار و مجد»
«گاهي مشاهده مي کنم که عقلي نوراني که شباهتي به خلقت جسماني ندارد، از مواکب الهي جدا شده و به روح انساني متّصل مي شود، او را از حجاب طبيعت بيرون مي کشد، تا ملکوت اعلي بالا مي رود و به محلّ شهود نور درخشان مي رساند و او را پس از رهايي از شائبه هاي تلبيس، در عمارتي که تدقيس را به همراه دارد، سکونت مي دهد. و لحظه هايي است که گويي مي شنوم خطيب و سخنور حکمت، بلند مرتبگان سخن و کارگزاران و سرپرستان امور امّت را مورد ندا قرار مي دهد و موارد صواب را به آنها معرّفي مي کند و آنان را به مواضع شکّ و ريب آگاه مي سازد، به نکات ظريف سياست هدايتشان مي کند، راههاي کياست را مي نماياند و آنان را براي مقامهاي رياست تعالي مي دهد، آنها را به بلنداي شرافت تدبير مي برد و بهترين راهبرد را تحت اشراف آنها در مي آورد. اين کتاب گرانقدر ، تماماً گلچيني است که سيّد شريف رضي از کلام سرور و مولايمان اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب (کرّم الله وجهه)برگزيده است.
اين کلمات در مقدّمه اي عنوان شده است که استاد امام محمّد عبده در آن را برشرح خود از نهج البلاغه نگاشته است.(1)
اين گواهي، همچون گواهي و اقرار معروف مدحي نيست که اغلب آن برآمده از تمايل به مجامله و تعارف، و کمتر از روي قدرداني صادقانه است؛ بلکه گواهي حيرت انگيز و مبهوت کننده اي است در مقابل کتابي که نظيري ندارد. اين گواهي عالم و مصلح معروف مصري، استاد محمد عبده -از شيوخ الازهر و مفتي پيشين سرزمين مصر-است، و آن را با مهارت وتجربه کافي پس از اطاله نظر و تفکّر بسيار داده است. اين خطيب همان امام علي عليه السلام است که هرگز بر بتي سجده نکرد و حتّي در جواني اش غير از خدا چيزي را نپرستيد. او تنها کسي است که رسول اکرم ،خود در منزلشان او را پرورش داده و به ايشان از علم لدنّي نکته ها آموختند، و اين چنين، امام عليه السلام از چشمه پيامبر سيراب گشت، تا جايي که حضرت به او لقب داده و فرمودند:«من شهر علمم و علي دروازه آن».امام علي عليه السلام پسرعموي پيامبر بود که حضرت محبوب ترين دخترش را به ازدواج او در آورد.ايشان کسي است که در شب توطئه داوطلب شده و به جاي حضرت به بستر ايشان رفت تا با نثار جان خود از جان پيامبر حفاظت کند و همواره در تمامي فراز و نشيب ها-در سفر و حضر-ملازم پيامبر بود و به واسطه همين مسائل، نمونه و الگويي منحصر به فرد تکوين يافت؛ تکويني نبوي و خاص که وي را آماده مي کرد تا در استحقاق و ،لياقت
به منزله هارون براي موسي باشد. او از بين برنده سران کفّار و بالا برنده پرچم اسلام بود. «کرّم الله وجهه»
همانا مرتبه بي نظير و منحصر به فردي که کتاب نهج البلاغه بعد از کتاب خدا و سنّت رسولش احراز کرده است. يعني مرتبه سوم -به اقرار و اغتراف همه علماء، علي رغم اختلاف در مذاهب و نحله هاي آنها، همچون مرتبه و منزلت صاحبش علي بن ابي طالب عليه السلام نزد حضرت رسول، نسبت به ديگر اصحاب ايشان است.
هيچ کس، کتابي ديگر همانند نهج البلاغه، از لحاظ دقّت نظر، صداقت ژرف نگري، شموليّت، تداوم در تصويرگريها و تحليلهاي شايسته، راه حلهاي پيشنهادي به مردم درباره امور، حقيقتها و مشکلات آنها در هر مکان و زمان، نمي شناسد.
هر جمله از جمله هاي بيشتر مواضع اين کتاب، آيه اي قرآني و يا حديثي نبوي را يادآور مي شود؛ چنان که به عنوان خلاصه يا تفسير آيه و يا حديثي نوشته شده اند. نهج البلاغه، علاوه بر اينکه در فهم قرآن و سنّت به طور صحيح و سليم هدايتگر است، شايستگي آن را دارد تا به عنوان ميزان و معياري به کار رود که سنّت در کفه آن سنجيده و صحيح از ناصحيح تميز داده شود.
در اين مورد جاي هيچ شگفتي نيست؛ چرا که صاحب اين کتاب(کرّم الله وجهه)طبق گفته محمد عبده در جايي ديگر کاتب وحي رسول و نزديک ترين مردم به فصاحت و بلاغت ايشان بود و اقوال آن حضرت را بيش از همه در خاطر داشت...و چه در جواني و چه در بزرگسالي، بامدادان و شامگاهان،و به هنگام صلح و جنگ، با ايشان همراه بود؛ تا جايي که به اخلاق حضرت تخلّق جسته و به صفات ايشان تسميت يافت، و دين را به طور عميق از ايشان آموخت و با آنچه که جبرييل نازل کرده بود، تربيت يافت و بدني ترتيب از فقيه ترين اصحاب حضرت و بحق ترين قاضي و محتاط ترين، داناترين و دقيق ترين آنها را در ارائه فتواها بود. همچنين نزديک ترين آنها به راه صواب بود، تا جايي که عمر گفت:« در معضل و مشکلي که ابوالحسن در آن حضور نداشت، فرو مي ماندم.»يا اينکه :«اگر علي نبود، عمر، هلاک مي شد.»و ميزان و معياري که ايشان در مقابل کسي که از احاديث بدعت گذاشته شده و يا اخبار و احاديث مختلف و متفاوت در ميان مردم سئوال مي کند، ارائه مي دهد، همواره بهترين ميزان براي کسي بوده که با سنّت د ر ارتباط بوده است.«در ميان مردم، مسائلي از قبيل حق و باطل ، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، آنچه که بايد محفوظ بماند و آنچه که پندار و هم است، وجود دارد. در زمان رسول الله-صلي الله عليه و اله و سلّم-کلام ها به دروغ به ايشان نسبت داده مي شد . تا جايي که ايشان به خطابه ايستاده و فرمودند:هر که از روي عمد، کلامي را به دروغ به من نسبت دهد،جايگاهش در آتش باد!
اين حديث چهار را براي تو معرّفي مي کند که نفر پنجمي براي آنها نيست. اوّلين آنها مردي منافق و متظاهر به ايمان و اسلام است که از گناه و معصيت دوري نمي کند و کلامي را متعمدّانه به رسول (ص)نسبت مي دهد. اگر مردم مي دانستند که وي منافق و دروغگوست ، از او چيزي نمي پذيرفتند و کلامش را تصديق نمي کردند. اما آنها مي گويند که فلاني صحابه رسول خدا(ص)است. از ايشان ديده و شنيده و مطالبي را فرا گرفته است.پس سخن او را مي پذيرند؛ در حالي که خداوند پس از پيامبر(ص)باقي مانده و با تزوير و بهتان، به حاکمان گمراه و دعوت کنندگان به آتش دوزخ نزديک مي شوند؛ کارها را به دستشان سپرده و آنها را بر مردم حاکم مي کنند و آنها، از دنيا بهره مي برند. چرا که مردم بروفق پادشاهان و دنيا کار مي کنند، مگر آن کس که از خدا بترسد و معصيّت نکند. اين شخص يکي از آن چهار نفر است.
فرد بعدي کسي است که از رسول خدا کلامي شنيده و آن را با وجه کاربرد و هدف آن کلام به خاطر نسپرده است ؛بنابراين در آن توهم مي کند و مي گويد من از رسول خدا(ص)شنيده ام. اگر مسلمانان مي دانستند که او دچار وهم و اشتباه شده، از او نمي پذيرفتند و اگر خود مي دانست که چنين است، قطعاً آن را نمي پذيرفت و اگر مي دانست رد مي کرد.
شخص سوم، از رسول خدا(ص)کلامي را شنيده که ابتدا حضرت به آن دستور داده و بعد، از آن نهي فرموده است و او اين را نمي داند؛ و يا اين چنين شنيده که ابتدا از آن نهي شده و بعد به آن دستور داده شده است. بنابراين نمي داند که منسوخ را حفظ کرده و ناسخ را حفظ ننموده است. اگر مي دانست که آن کلام منسوخ است، آن را رد مي کرد و اگر مسلمانان مي دانستند که آنچه از او مي شنوند، منسوخ است، آن را نمي پذيرفتند.
و چهارمين فرد نه به خدا دروغي مي بندد ونه به رسولش، به خاطر ترسي که از خدا دارد و بزرگي و بلندمرتبگي اي که براي رسول خدا(ص)قائل است، از کذب و دروغ بيزار است و وهم و پندار نادرست ندارد؛ بلکه آنچه را که شنيده، به همان صورت حفظ کرده است؛ بنابراين همان را فرا رو مي آورد؛ نه چيزي به آن مي افزايد و نه از آن مي کاهد. ناسخ را حفظ کرده و بدان عمل مي کند و منسوخ را حفظ کرده و از آن دوري مي نمايد؛ خاصّ و عام را مي داند و هر چيز را در جاي خود قرار مي دهد و به متشابه و محکم آن واقف است.
کلام حضرت رسول دو وجه داشته است:کلام خاص و کلام عام آن کس که به منظور خداوند و منظور رسول خدا (ص)آگاه نيست، آن را مي شنود؛شنونده ياد مي گيرد و بدون معرفت نسبت به معنا و مراد آن شأن و موقعيّت بيان کلام، آن را به کار مي برد. همه صحابه رسول الله(ص)چنين نبودند که از پيامبر (ص)سئوال کنند و طلب فهم نمايند. حتي بودند کساني که دوست داشتند حضرت عرب و غير عرب را زنده کند و از آنان بپرسند و آنها از ايشان بشنوند و چيزي نبود که بر من بگذرد مگر اينکه از ايشان سؤال کرده و آن را حفظ مي کردم. و اين، دليل وجود اختلاف ميان مردم و تفاوت در نقل روايتهاست.(جزء دوم/صص199-188)امام همه اين مطالب را در يک جمله از کلام خود در خلال نامه معروفي که به مالک اشتر نخعي نگاشته، بيان کرده است:«انتساب به رسول، اخذ سنّت جامع از ايشان است.»آيا در اينجا تمام علل اساسي اختلافات و تفرقه بين مذاهب اسلامي-به خصوص شيعه و سنّي روشن نشده است؟...و در همينجا-منظور فهم همين درس امام و گزينش نتايج منطقي از آن است-اسباب حلّ اين اختلافات وجود دارد.
موضوعي که نزد امام ارجحيّت دارد و هيچ خطابه، خطابه و رساله اي ، و همچنين هيچ تعليمي از تعليمات ايشان عليه السلام از اين مطالب خالي نبوده و حدّاقل حدود دو ثلث از نهج البلاغه را به خود اختصاص داده است، توحيد و تصوّر ذات خداوند متعال و صفات اوست که بسياري از متکلّمين و فلاسفه مسلمين در آن گمراه شده اند. اميرالمؤمنين در اين باب، مادّيون و دهري هاي پيشين و معاصر را با دليل و برهان، وادار به سکوت نموده است.
برخي از محقّقان، به همگان آورده دليل و استدلال مداوم درباره صلاحيت ترديد در صحّت انتساب زبان نهج البلاغه و اسلوب آن به امام عليه السلام دچار اشتباه فاحش مي شوند. اين پديده اي که حقيقتاً برظاهر کلام امام متجلّي شده و ما آن را به شکلي روشن تر و صادقانه تر در معنا و مضمون اين کلام مي يابيم، به حقيقت تاريخي مورد تأکيد باز مي گردد، که چيزي نيست مگر همام منبع الهي محمّدي که فراگيري امام به طور مستقيم از اين منبع بوده است و جهالت به اين واقعه يا تجاهل نسبت به آن، باعث گمراهي بسياري شده و بسياري از مسلمانان سنّي و شيعه را از استفاده از اين کتاب و هديه دادن آن به يکديگر باز داشته است. در حالي که شايسته است استفاده و هديه دادن آن، در راه تحقّق وحد ت لازم ميان مسلمانان براي بازگرداندن مجد و عزّت و شرف مطلوب آنها به کار رود.
به عنوان مثال، امام به وضعيّت عالمان و قاضيان و مشکل استقلال و سلطه قضايي در بيان حکم و تسلّط داوران و حاکمان در زمان خود، مي پردازد. بي شک، ايشان وضعيّت سخت کنوني را که ما امروزه در هر کشوري از کشورهاي اسلامي، با آن مواجه هستيم و درآن زندگي مي کنيم، متصوّر شده اند:
به يکي از آنها، قضاوت در حکمي از احکام ارجاع داده مي شود. در آن مسئله با رأي و نظر خود حکم مي دهد. همان قضيه را به ديگري ارجاع مي دهند، برخلاف حکم قبلي، حکم مي کند. سپس قاضيان همگي نزد امام مي روند؛امامي که به فهم و غور در احکام آنها مي پردازد و آراء همگي آنها را تصويب مي کند.»(صص55-51از جزء اول)
در زمينه علوم سياسي و اجتماعي، چيزي به گرد نهج البلاغه نمي رسد. در نامه اي که علي بن ابي طالب-اميرمؤمنان-به مالک بن حارث اشتر نخعي -والي خود در مصر-نوشته اند، ما نکات عجيبي را مي بينيم. شاهديم که چگونه متحجرترين افراد اين ميدان در همه نقاط دنيا، هنوز هم حقيقتاً از مقام و منزلت امام-کرم الله وجهه-فاصله دارند:
از لحاظ تطبيق و تنظيم امور فنّي در غايت دقّت، صداقت و شموليّت همه گروهها-چه کارگزاران حکومت و چه کساني که به آنان حکم مي شود-از قبيل:«سپاه خدا و نويسندگان عامّ و خاص، قاضيان عادل، کارگزاران منصف مهربان، اهل خراج و جزيه، تاجران و صنعتگران، طبقه پايين جامعه که حاجتمند و مسکين هستند.»
همراه با توصيف دقيق خصايص، اخلاق و ويژگي ها و تمايلات هر يک از اين گروه ها و تعيين نقش آنها، حقوق و تکاليفي که در مقابل حکومت و جامعه دارند و به سود يا زيان آنهاست، به علاوه توضيح صادقانه ترين ويژگيها و مشخّصاتي که در گزينش استخدامي آن ها بايد لحا ظ شود. همه اين موارد به خاطر دفع ظلم و ستم، ممانعت از فساد، و تحقّق عدالت، امنيّت و آباداني کشور و رفاه بندگان خداست.
«گاهي مشاهده مي کنم که عقلي نوراني که شباهتي به خلقت جسماني ندارد، از مواکب الهي جدا شده و به روح انساني متّصل مي شود، او را از حجاب طبيعت بيرون مي کشد، تا ملکوت اعلي بالا مي رود و به محلّ شهود نور درخشان مي رساند و او را پس از رهايي از شائبه هاي تلبيس، در عمارتي که تدقيس را به همراه دارد، سکونت مي دهد. و لحظه هايي است که گويي مي شنوم خطيب و سخنور حکمت، بلند مرتبگان سخن و کارگزاران و سرپرستان امور امّت را مورد ندا قرار مي دهد و موارد صواب را به آنها معرّفي مي کند و آنان را به مواضع شکّ و ريب آگاه مي سازد، به نکات ظريف سياست هدايتشان مي کند، راههاي کياست را مي نماياند و آنان را براي مقامهاي رياست تعالي مي دهد، آنها را به بلنداي شرافت تدبير مي برد و بهترين راهبرد را تحت اشراف آنها در مي آورد. اين کتاب گرانقدر ، تماماً گلچيني است که سيّد شريف رضي از کلام سرور و مولايمان اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب (کرّم الله وجهه)برگزيده است.
اين کلمات در مقدّمه اي عنوان شده است که استاد امام محمّد عبده در آن را برشرح خود از نهج البلاغه نگاشته است.(1)
اين گواهي، همچون گواهي و اقرار معروف مدحي نيست که اغلب آن برآمده از تمايل به مجامله و تعارف، و کمتر از روي قدرداني صادقانه است؛ بلکه گواهي حيرت انگيز و مبهوت کننده اي است در مقابل کتابي که نظيري ندارد. اين گواهي عالم و مصلح معروف مصري، استاد محمد عبده -از شيوخ الازهر و مفتي پيشين سرزمين مصر-است، و آن را با مهارت وتجربه کافي پس از اطاله نظر و تفکّر بسيار داده است. اين خطيب همان امام علي عليه السلام است که هرگز بر بتي سجده نکرد و حتّي در جواني اش غير از خدا چيزي را نپرستيد. او تنها کسي است که رسول اکرم ،خود در منزلشان او را پرورش داده و به ايشان از علم لدنّي نکته ها آموختند، و اين چنين، امام عليه السلام از چشمه پيامبر سيراب گشت، تا جايي که حضرت به او لقب داده و فرمودند:«من شهر علمم و علي دروازه آن».امام علي عليه السلام پسرعموي پيامبر بود که حضرت محبوب ترين دخترش را به ازدواج او در آورد.ايشان کسي است که در شب توطئه داوطلب شده و به جاي حضرت به بستر ايشان رفت تا با نثار جان خود از جان پيامبر حفاظت کند و همواره در تمامي فراز و نشيب ها-در سفر و حضر-ملازم پيامبر بود و به واسطه همين مسائل، نمونه و الگويي منحصر به فرد تکوين يافت؛ تکويني نبوي و خاص که وي را آماده مي کرد تا در استحقاق و ،لياقت
به منزله هارون براي موسي باشد. او از بين برنده سران کفّار و بالا برنده پرچم اسلام بود. «کرّم الله وجهه»
همانا مرتبه بي نظير و منحصر به فردي که کتاب نهج البلاغه بعد از کتاب خدا و سنّت رسولش احراز کرده است. يعني مرتبه سوم -به اقرار و اغتراف همه علماء، علي رغم اختلاف در مذاهب و نحله هاي آنها، همچون مرتبه و منزلت صاحبش علي بن ابي طالب عليه السلام نزد حضرت رسول، نسبت به ديگر اصحاب ايشان است.
هيچ کس، کتابي ديگر همانند نهج البلاغه، از لحاظ دقّت نظر، صداقت ژرف نگري، شموليّت، تداوم در تصويرگريها و تحليلهاي شايسته، راه حلهاي پيشنهادي به مردم درباره امور، حقيقتها و مشکلات آنها در هر مکان و زمان، نمي شناسد.
هر جمله از جمله هاي بيشتر مواضع اين کتاب، آيه اي قرآني و يا حديثي نبوي را يادآور مي شود؛ چنان که به عنوان خلاصه يا تفسير آيه و يا حديثي نوشته شده اند. نهج البلاغه، علاوه بر اينکه در فهم قرآن و سنّت به طور صحيح و سليم هدايتگر است، شايستگي آن را دارد تا به عنوان ميزان و معياري به کار رود که سنّت در کفه آن سنجيده و صحيح از ناصحيح تميز داده شود.
در اين مورد جاي هيچ شگفتي نيست؛ چرا که صاحب اين کتاب(کرّم الله وجهه)طبق گفته محمد عبده در جايي ديگر کاتب وحي رسول و نزديک ترين مردم به فصاحت و بلاغت ايشان بود و اقوال آن حضرت را بيش از همه در خاطر داشت...و چه در جواني و چه در بزرگسالي، بامدادان و شامگاهان،و به هنگام صلح و جنگ، با ايشان همراه بود؛ تا جايي که به اخلاق حضرت تخلّق جسته و به صفات ايشان تسميت يافت، و دين را به طور عميق از ايشان آموخت و با آنچه که جبرييل نازل کرده بود، تربيت يافت و بدني ترتيب از فقيه ترين اصحاب حضرت و بحق ترين قاضي و محتاط ترين، داناترين و دقيق ترين آنها را در ارائه فتواها بود. همچنين نزديک ترين آنها به راه صواب بود، تا جايي که عمر گفت:« در معضل و مشکلي که ابوالحسن در آن حضور نداشت، فرو مي ماندم.»يا اينکه :«اگر علي نبود، عمر، هلاک مي شد.»و ميزان و معياري که ايشان در مقابل کسي که از احاديث بدعت گذاشته شده و يا اخبار و احاديث مختلف و متفاوت در ميان مردم سئوال مي کند، ارائه مي دهد، همواره بهترين ميزان براي کسي بوده که با سنّت د ر ارتباط بوده است.«در ميان مردم، مسائلي از قبيل حق و باطل ، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، آنچه که بايد محفوظ بماند و آنچه که پندار و هم است، وجود دارد. در زمان رسول الله-صلي الله عليه و اله و سلّم-کلام ها به دروغ به ايشان نسبت داده مي شد . تا جايي که ايشان به خطابه ايستاده و فرمودند:هر که از روي عمد، کلامي را به دروغ به من نسبت دهد،جايگاهش در آتش باد!
اين حديث چهار را براي تو معرّفي مي کند که نفر پنجمي براي آنها نيست. اوّلين آنها مردي منافق و متظاهر به ايمان و اسلام است که از گناه و معصيت دوري نمي کند و کلامي را متعمدّانه به رسول (ص)نسبت مي دهد. اگر مردم مي دانستند که وي منافق و دروغگوست ، از او چيزي نمي پذيرفتند و کلامش را تصديق نمي کردند. اما آنها مي گويند که فلاني صحابه رسول خدا(ص)است. از ايشان ديده و شنيده و مطالبي را فرا گرفته است.پس سخن او را مي پذيرند؛ در حالي که خداوند پس از پيامبر(ص)باقي مانده و با تزوير و بهتان، به حاکمان گمراه و دعوت کنندگان به آتش دوزخ نزديک مي شوند؛ کارها را به دستشان سپرده و آنها را بر مردم حاکم مي کنند و آنها، از دنيا بهره مي برند. چرا که مردم بروفق پادشاهان و دنيا کار مي کنند، مگر آن کس که از خدا بترسد و معصيّت نکند. اين شخص يکي از آن چهار نفر است.
فرد بعدي کسي است که از رسول خدا کلامي شنيده و آن را با وجه کاربرد و هدف آن کلام به خاطر نسپرده است ؛بنابراين در آن توهم مي کند و مي گويد من از رسول خدا(ص)شنيده ام. اگر مسلمانان مي دانستند که او دچار وهم و اشتباه شده، از او نمي پذيرفتند و اگر خود مي دانست که چنين است، قطعاً آن را نمي پذيرفت و اگر مي دانست رد مي کرد.
شخص سوم، از رسول خدا(ص)کلامي را شنيده که ابتدا حضرت به آن دستور داده و بعد، از آن نهي فرموده است و او اين را نمي داند؛ و يا اين چنين شنيده که ابتدا از آن نهي شده و بعد به آن دستور داده شده است. بنابراين نمي داند که منسوخ را حفظ کرده و ناسخ را حفظ ننموده است. اگر مي دانست که آن کلام منسوخ است، آن را رد مي کرد و اگر مسلمانان مي دانستند که آنچه از او مي شنوند، منسوخ است، آن را نمي پذيرفتند.
و چهارمين فرد نه به خدا دروغي مي بندد ونه به رسولش، به خاطر ترسي که از خدا دارد و بزرگي و بلندمرتبگي اي که براي رسول خدا(ص)قائل است، از کذب و دروغ بيزار است و وهم و پندار نادرست ندارد؛ بلکه آنچه را که شنيده، به همان صورت حفظ کرده است؛ بنابراين همان را فرا رو مي آورد؛ نه چيزي به آن مي افزايد و نه از آن مي کاهد. ناسخ را حفظ کرده و بدان عمل مي کند و منسوخ را حفظ کرده و از آن دوري مي نمايد؛ خاصّ و عام را مي داند و هر چيز را در جاي خود قرار مي دهد و به متشابه و محکم آن واقف است.
کلام حضرت رسول دو وجه داشته است:کلام خاص و کلام عام آن کس که به منظور خداوند و منظور رسول خدا (ص)آگاه نيست، آن را مي شنود؛شنونده ياد مي گيرد و بدون معرفت نسبت به معنا و مراد آن شأن و موقعيّت بيان کلام، آن را به کار مي برد. همه صحابه رسول الله(ص)چنين نبودند که از پيامبر (ص)سئوال کنند و طلب فهم نمايند. حتي بودند کساني که دوست داشتند حضرت عرب و غير عرب را زنده کند و از آنان بپرسند و آنها از ايشان بشنوند و چيزي نبود که بر من بگذرد مگر اينکه از ايشان سؤال کرده و آن را حفظ مي کردم. و اين، دليل وجود اختلاف ميان مردم و تفاوت در نقل روايتهاست.(جزء دوم/صص199-188)امام همه اين مطالب را در يک جمله از کلام خود در خلال نامه معروفي که به مالک اشتر نخعي نگاشته، بيان کرده است:«انتساب به رسول، اخذ سنّت جامع از ايشان است.»آيا در اينجا تمام علل اساسي اختلافات و تفرقه بين مذاهب اسلامي-به خصوص شيعه و سنّي روشن نشده است؟...و در همينجا-منظور فهم همين درس امام و گزينش نتايج منطقي از آن است-اسباب حلّ اين اختلافات وجود دارد.
موضوعي که نزد امام ارجحيّت دارد و هيچ خطابه، خطابه و رساله اي ، و همچنين هيچ تعليمي از تعليمات ايشان عليه السلام از اين مطالب خالي نبوده و حدّاقل حدود دو ثلث از نهج البلاغه را به خود اختصاص داده است، توحيد و تصوّر ذات خداوند متعال و صفات اوست که بسياري از متکلّمين و فلاسفه مسلمين در آن گمراه شده اند. اميرالمؤمنين در اين باب، مادّيون و دهري هاي پيشين و معاصر را با دليل و برهان، وادار به سکوت نموده است.
برخي از محقّقان، به همگان آورده دليل و استدلال مداوم درباره صلاحيت ترديد در صحّت انتساب زبان نهج البلاغه و اسلوب آن به امام عليه السلام دچار اشتباه فاحش مي شوند. اين پديده اي که حقيقتاً برظاهر کلام امام متجلّي شده و ما آن را به شکلي روشن تر و صادقانه تر در معنا و مضمون اين کلام مي يابيم، به حقيقت تاريخي مورد تأکيد باز مي گردد، که چيزي نيست مگر همام منبع الهي محمّدي که فراگيري امام به طور مستقيم از اين منبع بوده است و جهالت به اين واقعه يا تجاهل نسبت به آن، باعث گمراهي بسياري شده و بسياري از مسلمانان سنّي و شيعه را از استفاده از اين کتاب و هديه دادن آن به يکديگر باز داشته است. در حالي که شايسته است استفاده و هديه دادن آن، در راه تحقّق وحد ت لازم ميان مسلمانان براي بازگرداندن مجد و عزّت و شرف مطلوب آنها به کار رود.
به عنوان مثال، امام به وضعيّت عالمان و قاضيان و مشکل استقلال و سلطه قضايي در بيان حکم و تسلّط داوران و حاکمان در زمان خود، مي پردازد. بي شک، ايشان وضعيّت سخت کنوني را که ما امروزه در هر کشوري از کشورهاي اسلامي، با آن مواجه هستيم و درآن زندگي مي کنيم، متصوّر شده اند:
به يکي از آنها، قضاوت در حکمي از احکام ارجاع داده مي شود. در آن مسئله با رأي و نظر خود حکم مي دهد. همان قضيه را به ديگري ارجاع مي دهند، برخلاف حکم قبلي، حکم مي کند. سپس قاضيان همگي نزد امام مي روند؛امامي که به فهم و غور در احکام آنها مي پردازد و آراء همگي آنها را تصويب مي کند.»(صص55-51از جزء اول)
در زمينه علوم سياسي و اجتماعي، چيزي به گرد نهج البلاغه نمي رسد. در نامه اي که علي بن ابي طالب-اميرمؤمنان-به مالک بن حارث اشتر نخعي -والي خود در مصر-نوشته اند، ما نکات عجيبي را مي بينيم. شاهديم که چگونه متحجرترين افراد اين ميدان در همه نقاط دنيا، هنوز هم حقيقتاً از مقام و منزلت امام-کرم الله وجهه-فاصله دارند:
از لحاظ تطبيق و تنظيم امور فنّي در غايت دقّت، صداقت و شموليّت همه گروهها-چه کارگزاران حکومت و چه کساني که به آنان حکم مي شود-از قبيل:«سپاه خدا و نويسندگان عامّ و خاص، قاضيان عادل، کارگزاران منصف مهربان، اهل خراج و جزيه، تاجران و صنعتگران، طبقه پايين جامعه که حاجتمند و مسکين هستند.»
همراه با توصيف دقيق خصايص، اخلاق و ويژگي ها و تمايلات هر يک از اين گروه ها و تعيين نقش آنها، حقوق و تکاليفي که در مقابل حکومت و جامعه دارند و به سود يا زيان آنهاست، به علاوه توضيح صادقانه ترين ويژگيها و مشخّصاتي که در گزينش استخدامي آن ها بايد لحا ظ شود. همه اين موارد به خاطر دفع ظلم و ستم، ممانعت از فساد، و تحقّق عدالت، امنيّت و آباداني کشور و رفاه بندگان خداست.
پي نوشت ها :
1-چاپ المؤسّسة علمي